دلم می لرزد ، هوای پاییز کرده انگار...و باز برگ ریزان و باد های سرگردان...نفسم معطر می شود باز ، و هوای بهار میکند انگار...باز مثل ابرهای خوشگذران قصد دشت و کوه و باغ های انگور می کند انگار...
در تب سردی کز میکند نگاهم و فصل در فصل هوای تابستان میکند و حرارتی داغ تر از آتش ، زمستان را به آتش میکشد وقتی هدف تک بیت ها و مقصد شاعرانه هایم می شود تــــــــــــــــو....
حرف هایم هوایی ات میشوند بدجور و با عجله قصد فرو ریختن دارند...قصد آویختن به زلفی خوش رنگ دارند...حرف هایم غلت میزنند روی گونه های دفتر عاشقم....و باز سُر میخورند روی پلک های منتظرم.....حرف هایم هوای تو دارند که می آیند...هوای تو دارند که می بارند...
تو باز از چشمه ها برگشته ای یا از سرسبزی بهشت های مقدس آمده ای....تو باز بر بال کبوتر های محجوب نشسته ای یا روی دست رنگین کمان به پرواز درآمده ای که اینطور من در شعف و در هیجان دارم واژه واژه می سرایم...تو از کجا مرا نگاه می کنی که دارم به خود که هیچ....به تمام دنیا می بالم.......من دارم از غرور این تبسمت سر از آسمان هفتم در می آورم...
بس کن داری مرا می کشی دلربا....